‏نمایش پست‌ها با برچسب بیخدایی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب بیخدایی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ مهر ۲۰, سه‌شنبه

اژدها در گاراژ من





  بیخدایانِ منفی، اصرار دارند که وقتی دلیلی بر وجود خدا نداشته باشیم، حق داریم بگوییم خدایی در جهان نیست، ولی در مقابل ما خداباوران، معتقدیم که وقتی دلیلی بر بودن چیزی در دست نباشد، نباید بگوییم نیست، همانطور که هزار سال پیش، مردم هنوز دلیلی بر وجود ویروس نداشتند، ولی ویروسها وجود داشتند. بیخدایان سعی می کنند با تمثیلهایی نشان بدهند که نیافتن دلیلی برای وجود خدا، دلیل بر نبودن اوست. تمثیل ذیل هم یکی از این تمثیلهاست:

«فرض کنید من خیلی جدی به شما بگویم: یک اژدهای آتشین‌نفس در گاراژ خانه ام زندگی می‌کند، فرض کنید من یک فرد بالغ و دوست عزیز شما هستم و من با تمام وجودم باور دارم که چنین اژدهایی در گاراژ من وجود دارد.من سعی می کنم شما را هم متقاعد کنم تا اون چیزی رو که من باور دارم، شما هم باور کنید.

شما درباره ی من چه فکری  می کنید؟ لابد من خیالاتی شده ام یا به اصطلاح توهم زده ام! چرا؟ چون شما می دانید اژدها خیالی است، البته اژدها یک موجود افسانه ای هست، مهم نیست چقدر من به شما اصرار کنم  شما نمی خواهید باور کنید که اژدها واقعی است، پرواز می کند و نفس آتشین دارد. چون شما دوست من هستید ممکنه سعی کنید به من بفهمانید که من دچار توهم شده ام. شما که لحن جدی مرا می‌بینید حتماً می‌خواهید بروید به پارکینگ و درستی یا نادرستی ادعای مرا شخصاً بسنجید. قرن‌هاست داستان‌هایی از انواع و اقسام اژدهاهای مختلف دهان به دهان می‌گردد، ولی خوب، تاکنون هیچ شاهد و مدرک قاطع و محکمی مبنی بر وجود چنین جانوارانی ارائه نشده است. بنابراین، چه فرصتی از این بهتر که اکنون بروید و با چشم خودتان یکی از آنها را ببینید!

به من می‌گویید: نشانم بده!

من هم شما را به پارکینگ خودم می‌برم.

داخل پارکینگ را که نگاه می‌کنید، یک نردبان، چند قوطی‌ خالی رنگ و یک سه‌چرخه‌ی کهنه را می‌بینید، ولی از اژدها خبری نیست.

می‌پرسید: پس اژدها کجاست؟

دستم را در هوا تکانی می‌دهم و می‌گویم: ایناهاش، همینجاست. راستش فراموش کردم بگویم که این اژدها نامریی است!

پیشنهاد می‌کنید که روی کف پارکینگ آرد بپاشیم تا اثر پاهای اژدها را موقع حرکت ببینیم.

می‌گویم: فکر خوبی است، ولی حقیقت این است که این اژدها اصلاً روی زمین راه نمی‌رود، توی هوا حرکت می‌کند!

بعد شما دستگاه حسگر مادون قرمزی را می‌آورید تا گرمای آتشی را که از دهان اژدها بیرون می‌آید ردیابی و آشکار کنید.

می‌گویم: فکر جالبی است، ولی آتش نامریی این اژدها، فاقد گرماست!

با اسپری رنگ‌پاش، به اطراف رنگ می‌پاشید تا اژدها را قابل رویت کنید.

می‌گویم: این هم فکر خوبی است، ولی راستش، این اژدها فاقد جسم است، یعنی، بدنی ندارد که رنگ روی آن بماند

به همین ترتیب، هر روش «فیزیکی» را که برای اثبات وجود اژدها پیشنهاد می‌کنید، با توضیح «مخصوصی» که می‌دهم، رد می‌کنم و نشان می‌دهم که چرا کارایی ندارد.

حالا لحظه‌ای به این فکر کنید که اژدهای نامریی، فاقد جسم و شناور در هوایی که از دهانش آتش بدون گرما بیرون می‌ریزد چه فرقی با اژدهای ناموجود می‌تواند داشته باشد؟! سوالاتی که شما از من پرسیدید کاملا منطقی بود، و من هم به همه انها پاسخ دادم. در این وضعیت من شگفت زده شدم که چرا شما چیزی که من می بینم رو نمی بینید و شما شگفت زده شدید که چطور من کاملا دیوانه شدم.»




نقد و بررسی

1. این بیان، مشخص نمی کند که در چه صورتی انسان باید بگوید نمی دانم. چه شرایطی باید وجود داشته باشد که بتوان انسان را ندانمگرا دانست؟ آیا ما همیشه از بودن یا نبودن هر چیزی اطلاع داریم؟ هیچ چیزی نیست که نتوانیم با قطعیت بگوییم هست یا نیست؟ مثلاً آیا ما مطمئن هستیم که در سایر سیارات موجودات دیگری زندگی می کنند یا نه؟ اینکه به خاطر شرایط موضوع متافیزیکی لاینتاهی که با آن سروکار داریم، مدعی شویم که فقط با دلیل عقلی میتوان به جنگ ادله اثباتی رقیب رفت، آیا خواسته نادرستی است؟ اگر ما این روش شناسی تحقیق را رعایت نکنیم و مبنای تمثیل اژدهای درون گاراژ و استنتاجی که از آن می شود را بپذیریم، در هیچ علمی نمیتوان به سرانجام رسید. یک فیلسوف هم می تواند با ادله متافیزیکی یک ادعای تجربی را رد کند، در مقابل انکار روش شناسی عالم فیزیکی ایا نمیتوان همین سخن را گفت. پس نکته اول اینکه روش شناسی در تحقیق را باید رعایت کرد، نتیجۀ تمثیل «اژدها در گاراژ من» به دنبال آن است، روشناسی در تحقیق را رعایت نمی کند.

2. ادعای فیلسوف در مقابل نقضهایی که میشود، مانند آنچه در این تمثیل از طرف مدعی وجود اژدهای می بینیم، فرار از بحث و فرار رو به جلو نیست؛ بلکه موضوع، موضوعی است که به چنگ تجربه در نمی آید.

3. این شیوۀ سه گانه در برخورد با هر مسئله و موضوعی [یعنی اینکه یا "می دانم هست" یا "می دانم نیست" و یا ن"می دانم که هست یا نیست"] یک شیوۀ منطقی و همگانی در تمام علوم است. در هر مسئله ای، یا ما دلیل کافی به نفع یا علیه یک مدعا داریم یا نداریم. اگر داریم که هیچ و اگر نداریم، حق اظهار نظر قطعی به نفع یا علیه نداریم، و باید بگوییم نمی دانم. اینکه وقتی ما با تمام ابزارهای موجود به بررسی وجود آن بپردازیم و به نتیجه نرسیم، دلیل منطقی بر این نمی شود که بگوییم نیست. اگر انسانی هزار سال پیش با تمام ابزارهای موجود در آن عصر، سعی در بررسی وجود یا عدم وجود ویروسها می کرد، هیچ چیزی نمی یافت، ولی ویروسها وجود داشتند؛ پس منطقی این بود که او بگوید نمی دانم ویروسی هست یا نیست.

4. البته اکثر عوام الناس وقتی دلیلی به نفع چیزی پیدا نمی کنند، می گویند نیست، ولی این روش فلاسفه نیست، و روش فلاسفه همان است که در بالا گفتیم. به قول ابن سینا: «در بقعه امکانش قرار می دهم تا زمانی که دلیلی بر بطلانش نیابم؛ البته قبولش هم نمی کنم تا دلیل بر اثباتش نداشته باشم.» ولی اکثر مردم در چنین شرایطی می گویند این اژدها دروغ و افسانه است، چون اکثر مردم تعقل نمی کنند. ما چکار به اکثرمردم داریم؟ ما مثلاً می گوییم که اکثر مردم بهداشت رو رعایت نمی کنند، پس رعایت بهداشت توجیهی نداره؟ ما باید ببینیم صحیح چیست، نه اینکه اکثر مردم چگونه می اندیشند.

5. موضوع وجود اژدها یک امر حسی است و با موضوع خدا که با حواس پنجگانه قابل درک نیست، بلکه با عقل و دل درک می شود، متفاوت است. در واقع بحث دیدن اژدها است و به طور طبیعی هر مقدار که حیطه وجودی آن محدود می شود، برای کسی که به وجودش یقین ندارد، احتمال عدمش قوی تر می شود، ولی برای کسی که یقین به وجودش ندارد منتفی شدن چند حالت، دلیل بر عدم نیست. چنین کسی می تواند بگوید من نمی دانم و نمی تواند بگوید اصلا وجود ندارد؟ البته این بحثها همه اش مربوط به بحث اژدهای این تمثیل است. بحث وجود خداوند موضوع حسی نیست که بگوییم برخی انسانها می بینند و برخی نمی بینند، تا کسی که دیده بگوید هست و کسی که ندیده نگوید هست. بحث وجود خدا، یک ادراک عقلی که همه از آن برخوردارند. اگر برخی معتقد هستند که تا چیزی حس نشود، وجودش ثابت هم نمی شود، خب این بحث مبنایی است و "خود ویرانگر". خود این حرفی که این افراد می زنند، آیا خودش حسی است؟ یعنی اینها با حسّشان فهمیده اند که هرچیزی که حسی نباشد، قابل اثبات نیست؟

6. این مواردی که در این تمثیل می بینیم، با بحث بیخدایی منفی فرق دارد، زیرا در بیخدایی منفی، صحبت از این است که برای خدا دلیلی نداشته باشیم، ولی در این تمثیل برای نبودن اژدها دلیل داریم. توضیحات این تمثیل از اژدها خودش دلیلی می شود برای نبودن آن، اینجا ما بی دلیل نیستیم. چطور می شود یک اژدها که موجودی فاقد جسم است و بدنی ندارد و در نتیجه مجرد از مکان است، محدود به فضای داخل گاراژ باشد؟ در مورد خدا ما نمی توانیم قائل به رویت شویم، وگرنه آن خدایی که دیده شود، خدای حقیقی نیست، زیرا خدای حقیقی مجرد و غیرمادی است؛ لذا ندیدن آن دلیلی برنبودن نمی شود، ولی در مورد اشیاء مادی مثل اژدها، قابل رویت نبودن آن دلیل بر نبودن می شود. پس این تمثیل اساساً با صورت مسئلۀ بحث ما با بیخدایان تفاوت اساسی دارد. پس اگر کسی بپرسد: «اژدهای نامریی، فاقد جسم و شناور در هوایی که از دهانش آتش بدون گرما بیرون می‌ریزد چه فرقی با اژدهای ناموجود می‌تواند داشته باشد؟» پاسخش این است که فرقی ندارند، زیرا ما برای نبودن این اژدهای نامرئی نیز دلیل داریم؛ ولی خدایی که دلیلی بر وجودش نداریم، با خدایانی که ناموجود هستند، تفاوت دارد، زیرا ما اگر برای بودن این خدا دلیل نداشته باشیم، برای نبودنش نیز دلیلی نداریم.


۱۳۹۵ تیر ۱۲, شنبه

آیا در بررسی وجود خدا، اصل بر عدم است؟




  برخی بیخدایان ادعا می کنند:

   در منطق، اصل بر عدم وجود است، و لذا تا وجود شیء ثابت نشود، باید بگوییم آن شیء وجود ندارد. براي نمونه: شلوار شما مال من است = يک داو (ادعا) است، چون هنجار آروینی اين است که شلوار هرکس مال خودش است! شلوار شما مال شما است: يک داو نيست، چون همنوا با هنجار آروینی است! يک داو نياز به پايوري( اثبات) دارد ولي هنجار آروينی نياز به پايوري ندارند! به زبان نمونه: من نبايد پايور(اثبات) کنم که شلواري که پوشيدم، از آنِ خودم است! ولي اگر کسي بگويد که شلواري که تن من است، از اوست، بايد پايور کند و شلوار را هم تا زماني که او سخن خود را پايور نکرده، از تن من بيرون نمي آورند که به او بدهند! دراکولا و جن و پری و خدا و اسب بالدار و هری پاتر هم از اين گونه اند! ما نيازي به پايور کردن نبودن آنها نداريم، چون در هنجار آروينی نيستند! ولي کساني که مي گويند اينها هستی بيرونی و فربودين(واقعی) دارند، بايد اين سخن خود را پایور کنند!


نقد و بررسی


1. «اصل عدم» در اصول فقه، مباحث الفاظ و نیز مبحث حجّت سخن رفته است. و کاربرد آن جایى است که وجود چیزى یا اتصاف آن به صفتى، مشکوک باشد که با اصل عدم وجود یا اصل عدم اتصاف آن چیز بدان صفت، حکم به بقاى عدم پیشین مى‌شود، مگر آن که وجود آن چیز یا اتصاف آن به آن صفت، به دلیل معتبر ثابت شود. پس مشخص است که اصل عدم، در جایی مفهوم پیدا می کند که یک عدم پیشین در کار باشد، تا این عدم پیشین بقا پیدا کند، یعنی اگر بیخدایان ثابت کنند که در گذشته خدایی وجود نداشته است، و الان هم دلیلی بر وجود خدا نداشته باشیم، آنگاه، در فضایی عُقلایی و نه عقلی و منطقی، می توانند ادعا کنند که اکنون هم باید حکم بر بقای عدم وجود خدا داد! پس این اصل کمکی به بیخدایی نمی کند، زیرا ابتدا باید «عدم در گذشته» ثابت شود، تا حکم به «بقای عدم» بدهیم.

2. اصلی که بگوید تا وجود چیزی ثابت نشده است، در حکم عدم است، در منطق نداریم. بله اصلی داریم که می گوید: تا چیزی اثبات نشود در حکم ممکن است، مگر آنکه تالی فاسد داشته باشد که آنوقت عدمش اثبات می شود. علم منطق، یک بحث عقلی است، و نه عقلائی؛ و بحث از واقعیت محض است، و نه واقعیتی که ما نزد خود اعتبار کرده ایم و نه بحث از مقام عمل در هنگام شک، که مورد نظر علم فقه در اصل عدم است. مباحث در متن شبهه با هم خلط شده اند. در مقام عمل، اگر ماندیم که آیا فلان شیئی که نبود الان هست یا نه، به شرط مسبوق به عدم بودن، حکم بر استصحاب عدم می کنیم که می شود همان اصل عدم در فقه؛ ولی چنین اصلی در منطق تفکر وجود ندارد و اتفاقا تصریح هم می شود که «عدم الوجدان لایدل علی عدم الدلیل» یعنی نیافتن بر نبودنِ دلیل، دلالت نمی کند، و اینکه نیافتن را دلیل بر نبودن بگیریم خودش یک مغالطه است. پس ادعایی که بگوید «با عدم دلیل نسبت به چیزی، باید بنا را بر نبودن آن گذاشت» در میان فلاسفه و متکلمین مقبول نبوده، بلکه مردود است، چنانکه در فقه نیز وقتی اصل را بر بقای عدم چیزی که مسبوق به عدم است و دلیلی بر وجودش نداریم، بگیریم منظور عدم واقعی و حقیقی نیست، بلکه عدم اعتباری است که جهت جلوگیری از سردرگمی و به سختی افتادنِ مردم، بدان حکم می شود.

3. وقتی کسی ادعایی می کند، چه ادعای اثبات وجود و چه ادعای اثبات عدم یا انکار وجود، لازم است که برایش دلیل اقامه کند. بنابراین، چه کسی که می خواهد خداوند را اثبات کند و چه کسی که می خواهد او را انکار کند و نبودنش را اثبات کند، لازم است دلیل اقامه کند.

4. در مثال شلوار که در بالا گفته شد، این در فرضی است که ما یک اصل اولیه داریم، مثل اصل بیگناهی یا اصل طهارت یا اصل ملکیت. اینها مبنای عُقَلائی و اعتباری و برای تساهل و سادگی زندگی روزمره دارد و نه اینکه حقیقی باشند، چنانکه اگر کسی شلوار شما را بدزدد و شما نتوانید ثابت کنید که این شلوار، شلوارِ شماست، طبق این اصل اعتباری شلوار در دست دزد باقی خواهد ماند، ولی «در حقیقت» شلوار از آنِ شماست. پس این امور، اعتباری، و مربوط به زندگی اجتماعی بوده، و وجود و عدم، یا بودن و نبودن از امور حقیقی هستند و نمی توان با این اصل، وجود یا عدم وجود را سنجید. واقعیت در حیطۀ جعل عُقَلا نیست؛ عُقَلا در اموری که امکان جعل دارد، و می تواند مبتنی بر بناء عقلا رقم بخورد، نظر می دهند، ولی واقعیات و حقایق را، نمی توانند تحت قوانین مورد نظر خودشان در بیاورند، چنانکه وجود یا عدمِ خدا، جزء حقایق است و این اصل بر آن قابل تعمیم نیست. بعلاوه، مسئلۀ امور عقلائی، اموری است که در جامعۀ انسانی، مورد توافق افراد جامعه قرار می گیرد، یعنی امور مورد توافق افراد جامعه در تبادلات اجتماعی و حل مشکلات احتمالی. در نتیجه بسیاری از این امور تنها در فرض وجود جامعه معنا پیدا می کنند، و بدون تعاملات اجتماعی هم بی معنا خواهند بود.

5. همانطور که عرض کردم، اصالة البرائة یا اصل عدم، مربوط به امور ظاهری و یک حکم ظاهری است، نه واقعی. به عبارت دیگر این اصل تنها برای راحتی در امور جاری زندگی جاری می شود، به این صورت که خود را زیاد درگیر نمی کنند و تا چیزی اثبات نشده باشد، می گویند حالت سابق وجود دارد. به همین دلیل حکمی که توسط این اصل عملی اثبات می شود، حکمی ظاهری است. ضمن اینکه زمانی اعتبار دارد که دلیلی برخلافش نباشد، یعنی همین که دلیلی برخلافش بود، آن دلیل مقدم خواهد بود. مثلا فرض کنید ما وضو گرفته ایم. طهارت ناشی از وضو(که با آن بتوان نماز خواند) تا زمانی اعتبار دارد که ما دلیل بر بطلان آن پیدا کنیم(مثلا بدانیم که خوابیده ایم) تا ان زمان، اصالة البرائة میگوید که وضوی شما از بین نرفته است(یعنی اصل بر عدم تحقق امری است که باطل کنندۀ وضو است). اما اگر در همین حال، یک نفر که می توان به حرفش اعتماد کرد، به شما بگوید که وضویتان باطل شده است، در این صورت اماره و دلیلی برخلاف اصل عملی برائت دراختیار دارید و در این زمان یک اصل علمی(برائت از ابطال وضو) دارید و یک اماره و دلیل(اثبات وضو) هر دوی اینها، حکم ظاهری را اثبات می کنند. یعنی وقتی آن فرد می گوید که شما خوابتان برده است، آیا واقعا نیز شما خوابتان برده است؟ آیاحکم واقعی اثبات می شود؟ یا احتمال خلاف نیز همچنان وجود دارد: شاید او اشتباه کرده باشد و یا این بار دروغ گفته باشد یا...؟ با این حال، حکم ظاهری ناشی از اماره و دلیل مقدم می شود بر حکم ظاهری ناشی از اصل عملی. به تعبیر علم اصول، اصل(مثل اصل برائت و اصل عدم) دلیل حیث لا دلیل؛ یعنی اصول عملیه و ازجمله اصل برائت، تا زمانی حجیت دارد که دلیل و اماره ای برخلافش نباشد. با این حال، همانطور که عرض شد، اصول عملیه مربوط به مقام ظاهر هستند و حجیتشان از امارات و ادله ای که آنها هم حکم ظاهری را اثبات می کنند نیز کمتر است. و چون مربوط به مقام ظاهر است، هیچ چیزی را از مقام «واقع و ثبوت» نه می تواند اثبات کند و نه ابطال و انکار. پس با این حکم ظاهری که بر اساس اصالة العدم ثابت شده است، نمی توان وجود واقعی یک امر را انکار کرد. چون مقام ثبوت از مقام اثبات جداست، و ملازمه ای با هم ندارند و حکم مربوط به مقام اثبات ملازمه ای با حکم مقام ثبوت ندارد.

6. در مورد دراکولا و جن و پری و اسب بالدار و هری پاتر، که در متن شبهه در کنار نام خدا آمده اند، و سازندۀ شبهه مدعی است که بدون داشتن دلیلی برای نبودنِ دراکولا، وجودش را انکار می کنیم، عرض می کنیم: از نظر علمی وقتی کسی ادعایی دارد، باید برای آن دلیل داشته باشد. چه ادعای وجود و چه ادعای عدم. به همین جهت، کسی که ادعای وجود مثلا دراکولا یا هری پاتر را دارد، باید وجودش را اثبات کند. اما وقتی نتوانست آنرا اثبات کند، ما می گوییم دلیلی بر وجود داشتنش، نداریم. بنابراین تا زمانی که دلیلی قانع کننده برای عدم چنین موجوداتی نداشته باشیم، گفتن اینکه افسانه هستند یا وجود ندارند، گفتاری علمی نیست، و صرفا از روی تسامح است. در این میان نمی توان به اصل عدم نیز تمسک کرد و گفت، در مواردی که شک در وجود داشتن یک چیز داریم، اصل بر عدم است، زیرا اصل عدم یک اصل ظاهری است و باعث یقین نمی شود و فقط گمان و ظن ایجاد می کند. بنابراین در مباحث علمی که به دنبال یقین هستیم، نمی توان از این اصل استفاده کرد. پس ما برای اینکه بدانیم شخصیتهایی که در افسانه ها، از آنها سخن گفته شده است، واقعاً وجود نداشته اند، نیاز به دلیلی قانع کننده داریم.(بگذریم که در متن شبهه از خدا و جن نیز سخن گفته شده است که ما بر وجود آنها دلیل نیز داریم)


7. ایراد اینگونه شبهات این است که یک حالت عقلی و منطقی را در نظر نمی گیرند. ما در منطق سه حالت داریم: اول اینکه دلیل بر وجود داشتنِ آن چیز داریم، دوم اینکه دلیل بر وجود نداشتنِ آن چیز داریم، و سوم اینکه دلیل بر بودن یا نبودنِ آن چیز نداریم. در حالت سوم ما نمی توانیم بگوییم آن چیز وجود ندارد. مردم در هزار سال پیش از وجود موجودات میکروسکوپی خبر نداشتند، و نه دلیلی بر بودنِ آنها داشتند و نه دلیلی بر نبودنشان، ولی آن موجودات در آن زمان نیز، وجود داشتند. لذا اگر مردمانِ آن زمان، اصل را بر عدمِ وجودِ آنها می گرفتند، نگرششان اشتباه و غیرمنطقی بود.


۱۳۹۵ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

شرط‌بندی بی‌خدا






ویکی‌پدیا: شرط‌بندی بی‌خدا برهانی برای سودمندتر بودن عدم اعتقاد به وجود خدا است. طبق این برهان بیشترین سود در حالت باور نداشتن و کار خوب کردن حاصل می‌شود، زیرا اگر خدای خوبی وجود نداشته باشد، فرد با زندگی خوب خود ضرری نکرده‌است، و اگر هم خدای خوب وجود داشته باشد باز هم ضرری نخواهد کرد زیرا یک خدای خوب به عمل نیک بیشتر از باور/عدم باور به خدا اهمیت می‌دهد.


به طور خلاصه:

اگر فرد به خدا باور نداشته باشد

زندگی خوب
زندگی بد
خدای خیراندیش وجود دارد
∞+ (بهشت)
∞- (جهنم)
خدا وجود ندارد
+ بی‌نهایت
- بی‌نهایت
اگر فرد به خدا باور داشته باشد

زندگی خوب
زندگی بد
خدای خیراندیش وجود دارد
∞+ (بهشت)
∞- (جهنم)
خدا وجود ندارد
+ بی‌نهایت
- بی‌نهایت


در نتیجه، طبق شرط‌بندی بی‌خدا، چه خدای خوب وجود داشته باشد چه وجود نداشته باشد، زندگی خوب سودمندتر است.



نقد و بررسی

1.اعتقاد به خدا بر اساس دلیل و برهان است، و نه سود و زیان:

  این شرط‌بندی، در واقع تقلیدی از یک شرط‌بندی  مشابه موسوم به شرط‌بندی پاسکال است، که می گوید اگر به خدا ایمان داشته باشیم مفیدتر است، زیرا اگر او نباشد و ما مؤمن باشیم، ضرری نکرده ایم ولی اگر وجود داشته باشد و ما ایمان نداشته باشیم، ضرر کرده ایم. نقطه ضعف هر دو شرط‌بندی هم، این است که اساساً مبنای اعتقاد به بودنِ خدا، سود و ضرر ناشی از این اعتقاد نیست. ایمان به خدا باید بر اساس یقین و اعتقاد واقعی قلبی باشد که از طریق استدلالهای عقلی یا شهود عرفانی به دست می آید، و ارتباطی به سود و زیانِ ناشی از قبول و عدم قبول آن ندارد، زیرا باور به خدا، لزوماً به نحوه عملکرد احتمالی او با ما ربطی ندارد.


2. این استدلال بین دو گروه کافر خلط می کند:

  ایراد دیگر این استدلال این است که تمام ناباوران و بیخدایان را با هم در یک گروه جای می دهد، در حالی که ناباوران به دو دسته تقسیم می شوند: کافران لجوج و مستضعفین فکری. قضاوت خدا در مورد کافران، بستگی به نوع کفرشان دارد. اگر کافر از روی علم و آگاهی و عناد و لجبازی کافر شود و در حالی که می داند خدایی هست یا می تواند به وجود او پی ببرد، او را انکار کند، هر چقدر هم کار خوب کند، به بهشت نمی روند و جای او در جهنم است، همانطور که اگر کسی مرتکب جنایتی بزرگ شود، هر چقدر هم کارهای خوبی کرده باشد، مستحق مجازات است. در مقابل کافرانی که از روی جهل یا عدم دسترسی به منابع توحیدی، کافر شده اند، اینطور نیستند و از آنجا که کفرشان از سر عناد و لجبازی نبوده است، مستحق عذاب نیز نیستند. اگر کفر از روی کفر و لجبازی باشد، چنین کافرانی نمی توانند از خدایی که مغرضانه او را انکار می کنند، توقع پاداش داشته باشند، هدف اول خدا توحید است. مسئله را درست تصور کنید، کسی می داند خدا هست یا می تواند به بودنش پی ببرد، اما به خاطر غرضورزی یا منافع دنیوی و غیره او را انکار می کند، پس مشخص است که از رفتارهای نیکویش نیز به دنبال منافع دنیوی است، و نمی تواند به دنبال رضایت الهی باشد. شما نماز را هم اگر برای خدا نخوانید باطل و حرام است. این که گفته اند عبادتتان را بدون چشمداشت بهشت و جهنم بخوانید، به این معنا نیست که اصلا نیت نداشته باشید، بلکه یعنی فقط برای رضایت خدا بخوانید. با نگاه عقلانی به مسئله نگاه کنید: شخصی از روی علم و آگاهی، خدا و بهشت و جهنم و نبوت را نفی می کند، در حالی که می داند هست یا می تواند به بودنشان پی ببرد، یعنی آخرت خویش را علیرغم اینکه می داند وجود دارد، می فروشد؛ پس این انسان از نیکی هایش در دنیا یقیناً چیزی را دنبال می کند، رحمت الهی رحمتی عاقلانه است و نباید موجب جری شدن انسان بشود. خود این انسان می داند که جایگاهش جهنم است، اما باز به دنبال دنیاست. کسی که با علم به وجودِ خدا و قیامت، آنها را انکار می کند، شایسته بهشت رفتن نیست، زیرا او آخرت خود را برای منافع دنیوی فروخته است و خدا برای جنبه بازدارندگی چنین عقوبتی قرار داده است و اینگونه انسانها را در جهنم جاویدان می کند. ضمن اینکه بهشت و جهنم، تجسم اعمال خود ما هستند، و نه مجازاتهای قراردادی که خدا برای ما قرار داده باشد. کسی که با حقیقت می جنگد، تجسم عملش، آتش جهنم است.


3. بار اثبات به دوش مدعی است:

  فرض این استدلال این است که «یک خدای خوب به عمل نیک بیشتر از باور/عدم باور به خدا اهمیت می‌دهد» ولی برای این فرض چه دلیل و مدرکی وجود دارد؟ طرفداران این استدلال، باید اثبات کنند که هر عمل مثبتی در هر حال ولو با نیت نادرست، عنوان کار خوب را پیدا می کند و برای خدای عادل و حکیم، عمل نیکو مهمتر از اعتقاد و نیت است. ابتدا این ادعا را باید اثبات کنند، تا بعد از اثبات این ادعا، بتوانند چنین نتیجه ای بگیرند.


4.حُسن فاعلی و نیتِ فرد مهم است:

  خدا نیازی به نیکی های ما ندارد تا بگوئیم که خدا باید پاداشی هم به این کارهای نیک بدهد. البته همانطور که در بالا گفتیم، اگر کافر مستضعف فکری باشد، یعنی نه از سر لجاجت و غرض بلکه از سر ضعف قوای فکر یا عدم دسترسی به منابع مناسب، کافر شده باشد، واقعاً حساب مسأله فرق خواهد کرد ولی اگر اینطور نباشد و کفر او لجوجانه و مغرضانه باشد، آنگاه اگر نیکی هم کرده باشد، سودی به حالش نخواهد داشت، زیرا نیت چنین کافری، نیت خوبی نیست. خدا به نیت و حُسن فاعلی، توجه می کند. آنچه که در رشد و تکامل انسان نقش دارد، نیت است و نه صرف عمل: در کربلا هر دو گروه شمشیر زده و در ظاهر فقط جنگ می کردند؛ آنچه که یکی را به خوبان و دیگری را به منحرفین متصف می کند، اندیشه ها و نیّاتشان است. کسی که به خدا اعتقاد دارد، رفتارش در پی رضایت خالق شکل می گیرد و نگاه صرف دنیوی به کارها ندارد. او به امید رضایت خالق یا جبران او در آخرت، کارهایش را انجام می دهد، پس مستوجب آن است. اما یک انسان کافر به دنبال رضایت خدا و بهشت نیست تا در قبال آن خداوند بهشتی به او بدهد، بلکه به دنبال رسیدن به احترام اجتماعی، آرامش وجدان و چیزهایی مانند این است و آنها را به دست می آورد. بعلاوه، این موضوع یک امر عُقلایی نیز هست و انسانهای عاقل نیز در مورد اعمال دیگران، با همین نگاه قضاوت می کنند. مثلا اگر شما بدانید یک نفر برای شما هدیه ای آورده است و هدیه هم چیز باارزشی  هست ولی به قصد منت گذاشتن یا رشوه دادن این هدیه را آورده است، شما از او قبول نمی کنید. اگر کسی مرتکب قتل شده باشد، در صورتی که قتل را به ظلم و جور انجام داده باشد، او را محکوم می کنید، ولی اگر قتل را برای نجات جان یک انسان بیگناه از دست قاتلی که قصد جانش را داشته است، انجام داده باشد، عمل او را صحیح می دانید. پس مبنای عُقلا نیز همین است که به نیت فعل و حُسن فاعلی توجه می کنند. خدا نیز بالاترین حکمت را دارد و بدون شک، در قضاوتش نیت افراد را، مورد بررسی قرار می دهد. چنانکه در بالا گفته شد، کسی که با وجود داشتن علم به وجود خدا یا با وجودِ داشتنِ امکانِ پی بردن به وجود خدا، او را انکار کرده است، آنقدر نیتش ناپاک است، که اعمال او را بی ارزش می کند، زیرا هر عملی که او انجام بدهد نیز، در راه رسیدن به اهداف کوچک دنیوی است، و بعلاوه انکار حقیقت در عین آگاهی از حقیقت، عمل بسیار زشتی است که بر هر عمل نیکوی دیگری، سایه می افکند. البته نباید فراموش کرد که یک فرد ملحد، اگر یک کار خوب انجام می دهد، صدها کار بد را، که خدای حکیم در شریعتش از آنها نهی کرده است، در کنار آن کار خوب انجام می دهد، چون اندیشه اش نادرست است و خود را ملزم به عمل به دستورات این خدای حکیم نمی داند؛ لذا هر چند  برخی کارهای اجتماعی نیکو ممکن است از او سر بزند، ولی با زیر پا گذاشتن حقِ خدا، که مالک همه چیز ماست و با انجام دادنِ کارهایی که برخلاف رضای خداست، اعمال زشت بسیاری را نیز انجام می دهد. ضمن اینکه کارهایی که بابت آنها به یک بنده پاداش داده می شود بر دو دسته کلی هستند: کارهایی که انسان با عقل یا فطرت خودش نیز به حسن آنها پی می برد، مانند اصول اخلاقی ثابت همچون امانتداری، صداقت، خوش خلقی و...؛ و کارهایی که انسان به خودی خود نمی توانست به حسن آنها پی ببرد، مانند جزئیات اخلاقی و اعمال عبادی که پس از ایمان و از طریق وحی به انسان می رسند. به فرض که انسانهای اخلاقگرای ملحد، به تمام این اصول اخلاقی عمل کنند، باز هم اموری باقی مانده است که ثواب آنها را نبرده اند، بنابراین، در حالت عادی مؤمنان از غیرمؤمنان جلوتر هستند.


5.خدا پاداش اعمال همه را می دهد:

  کسی نگفته است که خداوند متعال، پاداش کارهای نیک افراد بیخدا و ملحد را نادیده می گیرد، ولی کافری که از سر لجاجت کفر می ورزد، پاداش کارهای نیکویش محدود به همین دنیاست. خدا پاداش کارهای نیکوی آنها را می دهد، ولی این ملحد انگیزه اش از کار خوب چه بوده است؟ وقتی یک بیخدا، سرپرستی چند یتیم رو به عهده می گیرد، سوال جدی این است که این عمل به چه نیتی انجام می شود؟ برای شهرت و کسب احترام اجتماعی؟ برای ارضای یک میل درونی؟ اگر برای پاسخ به وجدان و میل نوع دوستی خودش این کار را می کند، پس به طور طبیعی نباید توقع جزایی اخروی از سوی خدا هم داشته باشد، چون با ارضای میل درونی به نتیجه و هدف خودش رسیده است و از طرفی از جانب آن یتیمها و مردم اجتماع هم مورد تقدیر قرار می گیرد و این جزا و پاداش دنیوی اوست.